و تا به حال كسي از خودش نپرسيده است( علي شهودي)
عنوان : پلي رو به زندگاني
شاعر: علي شهودي
و تا به حال كسي از خودش نپرسيده است!
چگونه مرگ پلي رو به زندگاني شد
كدام معجزه در خاك اتفاق افتاد
كه با اشاره ي خورشيد آسماني شد
چگونه مرد به تسخير خويشتن برخاست
تكاند دامن ترديد را قدم برداشت
چگونه شد كه در اين شوره زار وانفسا
جوانه اي زد و جوشيد و جاوداني شد
چگونه شد كه وزيدن گرفت در پاييز
نسيم روح نواز حيات رستا خيز
چگونه خون رگ تاك ها به جوش آمد
چگونه زرد ترين برگ ارغواني شد
سراب عصر تمدن فريبمان داد و
چه بي ملاحظه پا در ركاب ره كرديم
دوباره فاصله از گرد راه سر بر كرد
نماي شهر گرفتار سنگ و كاني شد
چگونه بايد از اين منجلاب برجستن
به آب هاي روان قديم پيوستن
كليك قافله!! برخيز ابتكاري كن
گه قوم خسته گرفتار بدگماني شد
نمي توان به همين سادگي گذر كرد از
پيام سرخ شهيدان راه آزادي
نمي توان بخدا ديد و ديده را بربست
و منتظر به بلاهاي آسماني شد
هنوز عطر نفسهايشان همي جاريست
در آسمان مه آلود و غم گرفته ي شهر
هنوز پوشه ي پرونده هايشان باز است
پسي كه گفت غلط گفت كه بايگاني شد
چه وزد وسوسه اي دوست زخم كاري زد
به پيكر ي كه نياسوده از تكاپوها
چه زود سبزترين باغ جلگه اي معراج
فداي خانه و ويلاي سازماني شد
چه ساده مي گذريم از كنار ارزش ها
چه اتفاق بدي بود عاميانه شدند
دوباره حسرت و اندوه ماند و ما مانديم
و مرگ نقطه ي پايان زنگاني شد
منبع : گلواژه هاي پايداري/ اشعار برگزيده ي اولين و دومين جشنواره شعر پايداري استان آذربايجان شرقي/ به كوشش محمد رنجبر باهر