آمدی جانم به قربانت ولی با زخم ها **** آمدی بعد از طلوع سرخی بی شرم ها
آمدی با زخم ها درمان شویم اما مدام ****استخوان شد در میان زخم ها
آمدی با نعره ی انسان شدن ****حیف اما نعره ها گم شد میان پشم ها
آمدی گرما شوی برقلب های یخ زده****حیف اما قلب ها تف شدمیان چشم ها
آمدی چون خوب دانستی هنوز****شر این بازی هنوزم می زند با خشم ها
آمدی تا یاور بی دل شوی ****آه سردی می کشم خود درمیان وشم ها
شاعر وهاب محمدی(و.فغان)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو