بنگر به حال ادم دانا چه ها رود
در گوشه ای نشسته و از دل نوا رود
سوزد چنان به جان و نفس های آه خویش
تا این جهان چگونه سر آید ، کجا رود
گر داغ سینه سوز به دلهای مردم است
از دست کیست تابه کجا دل عزا رود
دیوانه را که نیست به سر عقل و معرفت
آخر به آن اریکه ی قدرت چرا رود
دنیای عشق و شور بباید که مردمان
راحت شوند و انک، زدنیا بلا رود
ای می فروش حاجت این دل دوا بکن
ور نی به آن گلوی ددان این دوا رود
مطرب بزن نوای دل انگیز رقص عشق
شاید به آسمان خدا این ندا رود
ما زنده مرده ایم به دنیای ناکسان
امید به گوش خدایم صدا رود
درمان کند به لطف خودش کار و بار ما
باشد که دل ز دست رذالت رها رود
“فاتح” تو را رسد زخدا مژده های خوش
گر معرفت گزینی و دل در وفا رود.
در گوشه ای نشسته و از دل نوا رود
سوزد چنان به جان و نفس های آه خویش
تا این جهان چگونه سر آید ، کجا رود
گر داغ سینه سوز به دلهای مردم است
از دست کیست تابه کجا دل عزا رود
دیوانه را که نیست به سر عقل و معرفت
آخر به آن اریکه ی قدرت چرا رود
دنیای عشق و شور بباید که مردمان
راحت شوند و انک، زدنیا بلا رود
ای می فروش حاجت این دل دوا بکن
ور نی به آن گلوی ددان این دوا رود
مطرب بزن نوای دل انگیز رقص عشق
شاید به آسمان خدا این ندا رود
ما زنده مرده ایم به دنیای ناکسان
امید به گوش خدایم صدا رود
درمان کند به لطف خودش کار و بار ما
باشد که دل ز دست رذالت رها رود
“فاتح” تو را رسد زخدا مژده های خوش
گر معرفت گزینی و دل در وفا رود.
شاعر ولی اله فتحی (فاتح)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو