قلب اقیانوس را ترسانده ای با گیسوان
زین سبب طوفان امواجش بریزد دل، چنان!
موج ، وحشت زا شد و دیوانه وار از دیدنت
پشت موج دیگری شد در پناه بیکران
این نه پنداری عبث! نشأت گرفته از خیال
گیسوانش در سما وارونه امواجی گران
غرق اقیانوس عشقم جان رها گشته به موج
نی غمِ هجران و نی هجرانِ غم باشد به جان
می رهاند بیکران جانی که با یک تار مو
بی نَفَس افتاد در زیر کبود آسمان
درک هستی گر کنی گنجینهٔ اسرار تو
ذره ذره می رباید رمز اسرار جهان
( احمد) از اسرار هستی پرده ها افکنده اند
پرده ای در مسجد و آن دیگری دیرِ مغان
زین سبب طوفان امواجش بریزد دل، چنان!
موج ، وحشت زا شد و دیوانه وار از دیدنت
پشت موج دیگری شد در پناه بیکران
این نه پنداری عبث! نشأت گرفته از خیال
گیسوانش در سما وارونه امواجی گران
غرق اقیانوس عشقم جان رها گشته به موج
نی غمِ هجران و نی هجرانِ غم باشد به جان
می رهاند بیکران جانی که با یک تار مو
بی نَفَس افتاد در زیر کبود آسمان
درک هستی گر کنی گنجینهٔ اسرار تو
ذره ذره می رباید رمز اسرار جهان
( احمد) از اسرار هستی پرده ها افکنده اند
پرده ای در مسجد و آن دیگری دیرِ مغان
شاعر ودودخواه
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو