آرزو نوری
از راه می رسی و حرف می زنی
-سرزمینهای آفتابی و سبز-
و من
گوش می سپارم
در این گوشه از جهان
که فراموش ات شده
چمدانت را باز می کنی
سوغاتی ها را می آوری
سهم من
یک جفت جوراب لی وایز است
و چند دست لباس زیر
آخر شب
به حمام می روی
وقتی رختها
روی بند می رقصند
وقتی قلبم
اسفند روی آتش است
فردا که بیاید
عزم رفتن می کنی
و من
در این گوشه فراموش شده از جهان
به وداع می ایستم
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران