خسته از زندگی چون مرداب
نشئه ی قرص و در کشاکش خواب
نشئه ی قرص و در کشاکش خواب
مرغ اندیشه ام پرید و برفت
دور همچون یکی رمیده غراب
روزگارم چنین شده است امروز
مرد تنها و دوزخی و عذاب
دست بر هر دری که می سایم
در ببسته است صاحب آن باب
رفتن و رفتن و رسیدن هیچ
چون بیابان، خیال آب و سراب
خاطراتم، زنی که عاشق بود
رفت گم شد و مانده ام بی تاب
قایقم شد غریق و پی در پی
بر فرو می روم در این غرقاب
شاعر هومن علمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو