علی سپهرار
سلام از من بتو مادر پس از ده سال فقدانت
سلامی از سرِ سوگت پس از فقدان سوزانت
چه میشد گر زمان ما ، به روز دور بر میگشت؟
به آن روزی که میگشتم ، دوان بر دور دامانت
پدر خندان و دستِ پر ، سلام و بوسه ای میکرد
ز ما پنهان میفکند او نگاهی سوی چشمـــــانت
بهنگام سفرهایم بســــــــوی دور نامعــــــــلوم
به جامی آب و قرآن و دعا و آه و حرمــــــانت
صفیر و نالهً جاده ، افق ، دشنـــــــــــام راننده
دمادم همسفر با من ، غم چشمان گریــــــانت
زمانی خانه روشن بود ، اصول دل فراهم بود
درونش دولت عشقت ، حیاطش نیز میــــــدانت
گهی نوحه گهی روضه ، تنت از گریه در لرزه
شبی جشنی پر از غوغا ، شبی شام غریبـــانت
به آهنگ غم و شادی ، همه فریـــــــاد میکردیم
تو هم محزون و خندان همره ما ، جان بقربانت !
کنون جنّت بزیر پا ، تو آن بالا و من تنـــــــــها
وکالت کن مگر هم در عَدَن گشتیم طفــــــلانت
مبادا ! این که نفرین است ، چه گویم کودکی این است !
بخواب آرام و راحت کن ، در آن فردوس سامانت
اگر رویم به خورشید و به پشتم مه فشانی هاست
اگر پروانه وش منظومه ای بر گرد پیمــــــــــــانت
ببخشا سوی تابش را که خامــــــــوشم چنان ابری ،
که میبارد چو اشکی بر مزارت ؛ گشته بارانت !
اثیر از سوگ تو مملو ، مزارت دور و فکرش تو
خدایا محو کن غم را ، بیفشان گرد احســــــــانت !
علی سپهرار
«اثیر»
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران