چشم ناپاک شومی شبانه، چشمه ها ی تنی را لجن کرد
ماه را در دل چاه انداخت، گردن عدل را در رسن کرد
ماه را در دل چاه انداخت، گردن عدل را در رسن کرد
سیل بی عاری از کوه آمد ،مجلس رقصِ با خون به پا شد
آتش افتاده بر جان ساحل، موج ها را یکایک کفن کرد
در نگاه سپید سپیدار ،شب کمین کرده از روی نفرت
رد تیزی خنجر نشسته بر گلویی که حق را به تن کرد
گونه ها خیس باران حسرت، از خدا راه مان دور تر شد
آمدم تا جنون تا تباهی ،مرگ با خنده ای رو به من کرد
از ازل سیب و حوا و آدم نقشه ی باطل شوم شیطان
کینه در برکه ی عشق افتاد ،آن دو را تا ابد تن به تن کرد
#هما_تیمورنژاد
شاعر هما تیمور نژاد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو