آفتاب جاوداني
اي ابر بهاري بر اين دلها ببار
بارا ن رحمتي ز يمين و يسار
اي آفتاب جاوداني دلها بيا
از پشت ابرهاي تيره و تار
هر صبح جمعه عاشقان درگه تو
گريان چو ابربهاري به بيشه زار
بر سينه و بر سر زنند زهجر تو
همراه ندبه خوانان بي قرار
آدينه ها گذشت و وليكن نيامدي
تاكي خوريم غم هجران دراين ديار
در انتظار تو خزان شد بهارعمر
اما چه سود كه نديديم آن نگار
اميد آن كه كني با ظهور خويش
بيرون ز جان منتظران رنج انتظار
خرم شود جهان به يمن هر قدمت
آندم كه گيري به كف تيغ ذوالفقار
هاشم جعفرعلي
شاعر هاشم جعفرعلی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو