نگاهي كوتاه به چند شعر
شاعر: محسن جعفری، شاعرِ جوانِ شمالی
یکی از ویژگی های بارزِ شعرهای جعفری، به لحاظ فرم و قالب، کوتاه بودنِ ساختار آنهاست. به نظر من، با توجه به مقضیاتِ زمان حاضر و انسانِ بی طاقتِ معاصر، انتخابِ روشِ کوتاه نویسی، انتخابی هوشمندانه است و شاعر نیز سعی می کند در این ساختار، بیشترین حرفها را با کمترین کلمات بیان کند. و از این جهت، یکی از امتیازاتِ کتابِ آقای جعفری جنبه های ایجازِ آن است.
بعضی شعرهای جعفری، مستقیم و دایرکت (direct) است. به تعبیر ساده تر، حرف است تا شعر. اما گاهی اوقات، در کنارِ دایرکت بودن، برخی زیبایی های بیانی نیز به همراه دارد؛ از جمله در شعر گذر، که سطر آخر آن، تعبیری پارادوکسیکال و زیبا دارد: «آزارم ميدادند/ مردم شهر./ من از كنارشان ميگذشتم،/ ولي آنها/ با سرعتي مضاعف ايستاده بودند».
فضای کلّی شعرهای این شاعر، فضای شهری است؛ او در شعرهایش تجربۀ انسان های شهرنشین را به تصویر می کشد. نمونه ای از این کارها، شعر بلیط است. علت این پدیده را باید در نوع و سبکِ زندگیِ شخصیِ او جستجو کرد.
بعضی تصویرها در شعر جعفری، مرا مسحور می کند. مثلا در شعر خواب بازی می گوید: «من در خوابهایت قد میکشم». قد کشیدن که امریست فیزیکی و طبیعی، در اینجا در عالم رویا و ماورای طبیعی اتفاق می افتد و این بیان، در کنارِ زیبایی سوررئالیستی اش، سرشار از تازگی است و اگر کشفِ این شاعر نباشد در بیانِ شاعرانِ دیگر، کمتر دیده می شود.
البته باید به این نکته توجه داشت که همۀ شعرهای این کتاب، شعرهای خوبی نیستند و این موضوع را باید در این چارچوب تحلیل کرد که این کتاب، کتابِ اول این شاعر است و او شاید در انتشارِ بعضی شعرهایش، کاملا عجله کرده است. برای نمونه، «شعر خوب» در این کتاب، علیرغمِ عنوانش، شعر خوبی نیست و هیچ امتیازِ زبانی، بیانی، تصویری و حتی فکری ندارد. تردید ندارم که شاعر در این کتاب، باید از انتشارِ برخی شعرها، از جمله این شعر، صرف نظر می کرد.
بعضی موضوعاتِ مطرح شده در کتابِ این شاعر، نه تنها موضوعِ تازه ای نیستند بلکه دستمالی شده و بسیار تکراری به نظر می رسند، از جمله در شعر ترس، که می گوید: «از مرگ نميترسم!/ ترسم اين است/ كه تو آنجا نباشي.» نمی دانم در این شعر، البته اگر بشود نامش را شعر گذاشت، چه نکتۀ تازه و بیانِ استعاری نهفته است که شاعر را مجبور ساخته آن را در دایرۀ انتخابهایش برای این مجموعه قرار دهد.
جعفری یکی از مضامینِ پرکاربرد شعر کلاسیکِ فارسی را در شعر فاصله به کار می گیرد. در این که رابطۀ بین صدای خروسِ خانگی و طلوعِ سحر، یکی از موتیف های پُرتکرارِ شعر فارسی ست، تردیدی وجود ندارد؛ اما پرسش در اینجاست که شاعرانِ ما در درونِ این موتیف و مضمونِ تکراری، چه نوآوری های شخصی و فردی داشته اند؟ به طورِ مثال در یکی از رباعیاتِ منسوب به خیام آمده است: «هنگام سپیده دم خروس سحری/ دانی ز چه رو همی کند نوحه گری/ یعنی که نمودند در آیینۀ صبح/ از عمر شبی گذشت و تو بی خبری» خیام در این شعر، علتی خیالی برای خواندنِ خروس سحری بیان می کند. او میگوید که این پرنده بدان سبب ناله سر میدهد که حقیقتی را در آیینۀ صبح میبیند و آن این است که از عمر ما روزی دیگر گذشته و ما هم چنان بی خبر ماندهایم. نالۀ خروس در غم این غفلت و بی خبری است. این علتِ ادعایی، توسط خیام، بر زیبایی این شعر افزوده است و نوآوریِ او را به اثبات رسانده است. اما در شعرِ فاصلۀ محسن جعفری، آنجا که می گوید: «راه سحر/ از حنجرۀ خروس مي گذرد.»؛ چه نکتۀ زیبایی شناسی و هنری نهفته است تا ذهنِ مخاطب را تسخیر نماید؟!
محسن جعفری در بعضی شعرهایش از جمله شعرِ «مثلِ هیچ کس»، حرفهای زیبا و شاعرانه را قربانیِ کلمات و تعبیراتِ غیرشاعرانه می کند. اگر او در مسیر تکاملِ هنری اش به درجه ای از تواناییِ هنری برسد که بتواندِ توازن بینِ لفظ و محتوا را به خوبی رعایت کند، قطعا شاهد شعرهای بهتری از او خواهیم بود.
یکی از شعرهای زیبای این شاعر در کتابش، شعر رویش است که گویا به مادرش تقدیم نموده است. این شعر، سرشار از صمیمیتِ عاطفی است و فارغ از نکته های زبانی و بلاغی، فقط همین عاطفۀ سرشار، توجه مخاطبانِ حساس را به خود جلب می نماید و عاملِ ماندگاریِ این شعر خواهد شد. به همان مقدار که شعر رویش، زیبا و صمیمی است، شعر «رسمی تازه»، ساختگی و غیرهنری است. شاعر در این شعر هم با زبانی مستقیم و غیر استعاری، سعی می کند شعری پُرمفهوم بسازد، غافل از اینکه کلماتی که در این شعر بکار برده است، گویی می خواهند از بدنۀ اصلی شعر جدا شوند و هر کدام راه خود را در پیش گیرند. با توجه به این شعرهاست که می گویم محسن جعفری تا رسیدن به معراجِ شعر، راه دراز و پُرپیچ و خمی در انتظارش است.
فضای شعر این شاعر جوان، در مواقعی شبیه به فضای شعر سهراب سپهری می شود. در برخی شعرهای این شاعر، از جمله «پنجره» می توان زبان و حال و هوای شعر سپهری را به وضوح مشاهده کرد. جعفری در بعضی شعرها، از جمله «اعتقاد ساده» سعی می کند مفاهیم فلسفی را نیز به خدمت بگیرد. البته پرسش های فلسفی او بسیار ساده و طبیعی است، از نوعِ پرسش های سهراب؛ با این تفاوت که شعرهای سهراب، از این نظر، عمیق ترند و انسان را به اندیشیدن وا می دارند. برخی پرسش های سهراب گونۀ جعفری از این قرارند: چرا سيبها ميپوسند؟ چرا تصلب شرايين يك عادت شده؟ چرا گاوها و گوسفندها كشتار ميشوند؟ چرا گوشت برادر خود را ميخوريم؟ همان طور که می بینیم این پرسش ها، بسیار ساده و ابتدایی است و بهتر آن بود که اگر او می خواست وارد این حوزه از مفاهیمِ شعری شود، پرسش های بنیادی تری مطرح می کرد.
یکی از ضعف های بارز محسن جعفری در کتابش این است که در ترکیب های وصفی از موصوف و صفت های تکراری و اتوماتیزه شده استفاده می کند. یعنی در جریانِ هم نشینیِ صفت کنارِ موصوف، هیچ ابتکار و نوآوری در بیان و جنبه های بلاغیِ شعرش دیده نمی شود. نمونۀ این ترکیبات، «سقوط تلخ» در شعر هجرت است. مسلما آوردن صفتِ تلخ برای موصوفِ سقوط، آشنایی زدایی ندارد و هیچ جنبۀ خلاقانه ای در بر نخواهد داشت؛ حتی می توان گفت ترکیبی است عوامانه و غیرشعری. اگر این شاعر می توانست در حوزۀ آفرینش ترکیب های تازه در شعرش مهارتش را به اثبات برساند، شاهد شعرهای بهتر و تازه تر در این کتاب بودیم.
شاعرِ جوان این مجموعه از تکنیک روایت نیز در شعرش بهره برده است. شعر سایه ها، یکی از شعرهای روایی این کتاب است که در آن شاعر با زبانی ساده و تقریبا غیرشاعرانه به روایت گری می پردازد. البته روایت های جعفری، روایت ساده و کوتاه است و اگر هم مزیّتی بتوان برای آن قائل شد همین جنبۀ کوتاهی و سادگیِ آن است.
در شعر نگاه، شاعر صحنه ای از شکار دُرناها را به تصویر می کشد. خلق این صحنۀ شکار، نوآورانه و ابتکارآمیز است. درناها از آسمانِ آبی به شکارچی می نگرند و شکارچی از دوربین تفنگش آنها را به تماشا نشسته است. برخورد این دو نگاه متضاد، برخوردی مبتکرانه و خلاق است و من برای اولین بار، برخوردِ این نگاهِ شکارچی و شکار را در این شعر دیده ام.
باز هم تاکید می کنم که این شعرها، بخشِ بسیار کوچکی از شعرهای کتابِ محسن جعفری را تشکل می دهند؛ همان طور که این یادداشت، بخش کوچکی از یک مقالۀ مفصّل است. تحلیلِ نهایی من این است که این شاعر جوان، از قریحۀ شاعرانه و ذوقِ سالمی برخوردار است اما اگر در گزینش شعرها برای چاپ در این کتاب، دقت می کرد، حتما مجموعه اش، موفق تر و بهتر می بود. زبانِ شعرهایش، چندان بی عیب نیست اما برخی تصاویرِ شاعرانه اش، مخاطب را مسحور می کند.
نویسنده:رضا عبدالملکی
برگرفته از وبلاگ رضا عبدالملکی