فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 26 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

نومریدی که پیر خود را به خواب دید

نـو مــریـدی بــود دل چــون آفــتــابدید پـیر خویش را یک شب بـه خوابگفت از حیرت دلم در خون نشستکار تـو بـرگوی کانجـا چـون نشسـتدر فــراقـت شــمـع دل ا…

نـو مــریـدی بــود دل چــون آفــتــابدید پـیر خویش را یک شب بـه خواب
گفت از حیرت دلم در خون نشستکار تـو بـرگوی کانجـا چـون نشسـت
در فــراقـت شــمـع دل افــروخــتــمتـا تـو رفـتـی من ز حـیرت سـوخـتـم
من ز حـیرت گشـتـم اینجـا رازجـویکـار تــو چــونـسـت آنـجــا، بــازگـوی
پـیر گفتـش مانده ام حیران و مستمی گزم دایم به دندان پشت دست
مـا بـسـی در قـعـر این زندان و چـاهاز شـمـا حـیـران تـریـم ایـن جـایـگـاه
ذره ای از حـــیــرت عــقــبـــی مــرابـــیــش از صــد کــوه در دنــیــا مــرا

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج