نه در من شکیبی، نه در تو وفایی
امان از جدایی، امان از جدایی
به بیداد شبهای هجران گرفتار
در آغوش اندوه بیهمصدایی
نفس شد شراری و در جان فرو رفت
که مشکل توان گشت از این غم رهایی
نپرسی که بی تو به من چون گذشته
فسرده دلم بی تو ای جان کجایی؟
دل از بی صبوری قراری ندارد
چو زخمی که می سوزد از بی دوایی
نه یاری که گویم بر او راز دل را
نه دستی که گیرد مرا آشنایی
ندارم امیدی به صبح وصالت
نوای غمی دارم از بینوایی