سلیمان پناهی
به خلوت شب و اندر سکوت و حسرت خویش
بگو تو را به چه نامی صدا کنم یارا ؟
دلم گرفته و چشمان من غبار آلود
ز اشک پر شده برگرد و پاک کن جانا
چه ساده شعر و غزل نظم نام تو بگرفت
ز سادگی است که در دل نهاده ای غوغا
به گیسوان تو و نرگس خمار و لبت
می ارزد ارچه دهم جان و دل کنم سودا
مرا به غمزه ی جانانه در کمند افکند
نه لب گشود و نه حرفی و گشتم اش شیدا
کجا برم گله و با که گویم این محنت
نیامد آن گل زیبای من قدش رعنا
سپردم اش به صبا تا در آسمان وجود
به ضرب عشق نوازد قرین باد صبا
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران