فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

نقد کتاب شعر کتاب:کسی از این شعر سر در می آوردشاعر: قنبر یوسفی

نقد  کتاب شعر

کتاب:کسی از این شعر سر در می آورد

 

 شاعر: قنبر یوسفی

   جلسه  نقد کتاب مجموعه شعر « کسی از این شعر سر در می آورد » اثر قنبر یوسفی در روز یکشنبه 12/8/92 در کتابخانه مرحوم محمد دشتی شهرستان محمود آباد با حضور منتقدین آقایان میرحسینی و براری برگزار شد. مجموعه شعر “کسی از این شعر سر در می آورد” اثر قنبر یوسفی سال 1381 به طبع رسیده است.قنبر یوسفی شاعر متعهدی است که از سال 1370 به طور جدی وارد عرصه ادبیات شده و آثار مختلفی را در حوزه ی نقد و نظر به طبع رسانده است.از آثار وی می توان به مجموعه مقالات (پاکنویس ها ) ، مجنون ترین جزیره ی دنیا (مجموعه شعر جنگ ) ، جنگ جنگ (خاطرات و نکاتی از جنگ) ، گل شهیدان ( قصه کودک) ، چادرمشون (شعر محلی) ، بوق هفت بند (طنزهای ورزشی) و …. اشاره کرد.دلیل انتخاب این مجموعه شعر برای نقد و بررسی ، مهجور ماندن این کتاب در سالهای چاپش ، و توجه به نکات روشن و زوایای آن بوده است.چرا که با بررسی روند شکل گیری فکر و نگاه شاعر در طی این سالها مشخص تر می شود. قنبر یوسفی شاعر متعهدی است که رفتار و کلامش به شدت در هم آمیخته است.

وی کمتر به دام جریان بازی های شعر – به خصوص در دهه ی  هفتاد- افتاد و با پیدا کردن مسیر خود به شکلی کاملا بی ادعا و صادقانه راه خود را رفته و به بحث و نظرهای پوچ ادیبانه وقعی ننهاده است.این مجموعه ی شعر در برگیرنده ی شعرهای سپید و رباعی ها و دوبیتی های شاعر می باشد که در سال 81 به چاپ رسیده یعنی درست یک دهه قبل. اگر برای هر کدام از قالب ها تشخص و جایگاه ویژه ای ای قائل باشیم لازم می بود در دفتری جداگانه ای چاپ و منتشر می شد تا تاثیر بیشتر و جلوه ی  بهتری از خود نشان می داد. اما نمی توان چندان به شاعر خرده گرفت زیرا باید دانست در سالهای گذشته این امر ، معمول بوده و شاعرانی که در هر دو حوزه قلم می زدند شعرهایشان چه کلاسیک و چه سپید را در یک دفتر عرضه می کردند و با دیدی زمان مدارانه می توان به این مسئله با اغماض نگریست.

اما با خوانش شعرها و ارتباط با اشعار این مجموعه فضایی که در ذهنم شکل گرفت، این بود شاعر در قالب کلاسیک مطالعه و تجربیات بیشتری دارد و دستی دراز تر، بر آتش شعر کلاسیک دارد که به تعبیری دیگر، زبان در بخش کلاسیک یعنی رباعی ها و دوبیتی ها روان تر ، خوش خوان و شسته رفته تر می باشد، حتی در بخش شعرهای سپید کتاب، این شعرهای کوتاه هستند که از ویژگی شاعرانه تری برخوردارند. با دقت در شعرهای شاعر مخصوصا بخش اول که کارهای سپید را در بر می گیرد .زبان شعر زبان ساده ای دارد و از تکنیک های زبانی که در آن سالها معمول بوده به دور است که به نوعی از نقاط مثبت اثر محسوب می شود که درگیر جو و چشم و هم چشمی های زمانه قرار نگرفته اما زبان و بیان شعرهای بلند، به سمت نثر و سادگی به سمت سطحی شدن پیش می رود به نوعی می توان گفت شاعر نفس کوتاهی دارد و در شعرهای کوتاه عناصر بیشتری از شعر را عرضه می کند با اینکه مجموع کارهای بلند این مجموعه به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسد احساس من در خوانش این بود که جناب یوسفی در پرداخت شعرهای بلند از شاعرانگی عدول کرده و به سمت نثر و گزاره نویسی گرایش داشته ، اما در شعرهای کوتاه که گستره ی بیشتری در این مجموعه دارند می توان دوگانگی شعرهایی را دید که سطح بالا و پایینی دارند که این تعادل و بالانس در نوسان بین شعر خوب و متوسط و متوسط می باشد .

 

ما اگر بپذیریم که «شعر بعد از انقلاب تغییر مسیر عمده ای از شعر سیاسی به سمت شعر اجتماعی داشته و حتی شعر دهه هفتاد و هشتاد به نوعی با افول شعر سیاسی و تحول شعر اجتماعی همراه بوده، دوره ای که شاعران جوان سعی کردند خود را از وام داری ایدئولوژی های خاص خلاص کرده، به بازتاب موضوعات شخصی و احساسی و عاطفی خویش بپرازند**» و من خویش را پر رنگ و لعاب تر در منظر دید مخاطب قرار دهند. در شعرهای جناب یوسفی هم گونه ی شعر اجتماعی و بطور برجسته شعرهای عاشقانه و احساسی نمود بیشتر پیدا می کند ما با شاعری مواجه می شویم که می خواهد از عشق و حال و هوای آن بگوید و به نوعی این موضوع به شدت مورد توجه شاعرانِ از گذشته تا به امروز را از پنجره چشمان خویش رصد نماید و به مخاطب عرضه کند اما اینکه تا چه حد موفق بوده با رجوع به شعرها می توان به آن رسید شعرها قابلیت آن را دارند که به عاشقانه هایی عمیق و پخته منتهی شوند اما شاعر در بیان و پرداخت آن با کم کاری و سطحی نگری از عمق بخشیدن اثر به سمت عاشقانه ای عمیق ، انسانی و تاثیرگذار دست می کشد و عاشقانه هایی معمولی و دم دستی را در معرض دید مخاطب قرار می دهد عاشقانه هایی که می توانست حضوری پر رنگ در حافظه ی جمعی ما داشته باشد تا  انسان امروز زمزمه گر آن و برخوردار از حال و هوای آن باشد.

 

مثال:    چشمانت را سرودم/ همه ی شهر مست شد            

 

یا :      بگذار خسی باشم / در چشمت / بازیچه ی طفلان موج / مرا به ساحل مسپار

 

یا :      پای تمام شعرهایم را / نگاهت تاریخ می زند / و امضا می کند.

 

یا :      دلم بادبادک شوقی ست / که با دست های مهربان عشق / اوج می گیرد

 

اما در شعرهایی که شاعر عمیق تر نگاه می کند و احساس و عاطفه بیشتری صرف این نهال نازک می نماید شعر از بار و بر چشم گیر تری برخوردار می شود.

 

                       تنها نام تو / از پیله ی شعرم پریده است.       

 

یا :                  ماندابی بودم / صدایت در من موج انداخت

 

یا :                  حنجره ای بودم / بی تاب فریاد / ترا سرودم

 

یا :                  به افتادنم / چیزی نمانده / دریغا / درختی دیگر / تابوت می شود

 

که در بازخوانی این شعر می توان حس عمیق گره خوردن انسان با طبیعت و یکی شدن آن با دیگری را در شکلی شاعرانه مشاهده کرد تشبیه افتادن انسان با افتادن درخت یا تبر خوردن درخت، توامانِ با سقوط انسان می شود تا تابوتی شود برای انسانی که شانه به شانه درخت زیسته است تا مرگ خویش را در آن پنهان کند تا هر دو دریک زاویه به انتها برسند.

 

یا در شعر :                هر موج / علامت سوالی ست / در ساحل که قدم می زنی

 

با اینکه شاعر در این مجموعه کمتر به مسائل فلسفی پرداخته اما این شعر از ویژگی یک شعر فلسفی برخوردار است و به آن چرایی مدام ذهن بشر می پردازد شاعر انسانی را به تماشا می گذارد که هر گاه در ساحل مشغول قدم زدن است موج و حضور مداوم امواج را علامت پرسش هایی می بیند که سالها در ذهنش جریان داشته و دارند و این کشف و شهودی زیبا و شاعرانه است.

 

شاعر در بخشی از شعرها به زاد بوم و محیط زندگی خود توجه می کند و بعید است اگر ساکن اقلیم دریا و باران و جنگل باشی و گستره ی این چشم اندازها در آثارت جلوه گری نکند شاعر به مناطق کوهستانی و ییلاقی که به گمانم زادگاهش است می پردازد و قصه ی چوپانان و رمه های رها در دشت های سبز بیکران را با آوازها و نی نوازی هایشان به تماشا می گذارد و تصویر می کند که حاصلش حسی نوستالوژیک به گذشته را نشان می دهد که دستاورد آن بخشیدن روح لطافت به قبا و عبای شعرش است

 

ماه / هر شب / یک رمه ستاره را / در چشم هایت به شب چره می آورد

 

یا :                        در نی می دمی / و دلتنگی را / رمه رمه رمه / هی می کنی

 

یا:               گله ات / خط غروری / بر کمرگاه سیلم کشیده است / پلنگ غرور کوهستان

 

که با آوردن غرور اول در بالا ، غرور دوم می بایست به مغرور منجر می شد شکل و خوانش شعر درست تر .بنا به روایتی همه ی موضاعات اساسی بشری و انسانی در ادبیات گنجانده شده و به تعبیری کمتر موضوع و سوژه ای پیدا می شود که نو و جدید باشد اما آنچه مهم است چشم انداز و پنجره ای ست که شاعر از زاویه ی دید خویش به آن می نگرد حتی بودند شاعران و نویسندگانی که چنان ماهرانه به موضوعی می پرداختند که مخاطب را بر آن می شد که اولین باری ست با چنین موضوعی مواجه شده یا اینکه در ذهنش رسوب بسته بود  و توجهی بدان نمی کرده و حالا به شکل در آمده و تشکیل شده.

برگرفته از وبلاگ:

کانون آفرینش های ادبی اداره کتابخانه های عمومی استان مازندران