پرستش مددی
نفس سرخ تو بر ساحل غم پر زده است
که چنین طعنه به گل های معطر زده است؟؟
شانه ات بستر دریای سیاه است که باد
لای امواج خروشان تو لنگر زده است
خنده هایت تب جریان غزل های من است
کوه در کوه به هر حادثه خنجر زده است
شعر ها مضجع چشمان غزلخیز شماست
از زمانی که کمی نبض تو بهتر زده است
شرط عشق است که با آینه تلفیق شود
ماه هرچند چو دیوانه به باور زده است
تا که احساس ” پرستش ” به غزل می رقصد
عشق اردو به دل ناز کبوتر زده است
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۶.۰۳
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران