ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)
امشب از دست تو سر مستِ شرابی دگرم
عطشی سوخته و تشنهیِ آبی دگرم
مستیم نیست از آن رهزنِ رنگینِ خِرَد
سرخوش و مُنفعِل از بادهیِ نابی دگرم
گرمی عشق چو از سینه به رخسار رسید
گونه گلگون شد و در رنگ و لعابی دگرم
واژهیِ عشق بسوزانم و در سوز و گداز
جملهها دود کنم ، چونکه شهابی دگرم
دیده دریا کنم و رویْ به صحرا فکنم
دشت سیراب کنم ابر و سحابی دگرم
شاه را بنده کنم ، بارگهش تخته کنم
شعلهای مشتعل از آفِتابی دگرم
چشمِ دل باز کنم ، مشعله در بر گیرم
تا که زایل نشود حال ، به خوابی دگرم
وسمهیِ دولت جانان که دهد عزّت و جاه
در پیِ آبِرُخ از رنگ و خضابی دگرم
شاهدان ، ماهرخان ، مُغبچگان ، جلوهگران
نشتر از عشق فرو کُن به حبابی دگرم
تا به کی در طلب وصل توان بود «ایمان»
امشبی تا به سحر فکرِ جوابی دگرم
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران