زن دم درگاه بود با بدنی از همیشه رفتم نزدیک چشم مفصل شد حرف بدل شد به پر به شور به اشراق سایه بدل شد به آفتاب رفتم قدری در آفتاب بگردم دور شدم در اشار…
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه
رفتم نزدیک
چشم مفصل شد
حرف بدل شد به پر به شور به اشراق
سایه بدل شد به آفتاب
رفتم قدری در آفتاب بگردم
دور شدم در اشاره های خوشایند
رفتم تا وعده گاه کودکی و شن
تا وسط اشتباه های مفرح
تا همه چیزهای محض
رفتم نزدیک آبهای مصور
پای درخت شکوفه دار گلابی
با تنه ای از حضور
نبض می آمیخت با حقایق مرطوب
حیرت من بادرخت قاتی می شد
دیدم در چند متری ملکوتم
دیدم قدری گرفته ام
انسان وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر می رود
من هم رفتم
رفتم تا میز
تا مزه ماست تا طراوت سبزی
آنجا نان بود و استکان و تجرع
حنجره می سوخت در صراحت ودکا
باز که گشتم
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه های جراحت
حنجره جوی آب را
قوطی کنسرو خالی
زخمی می کرد
با بدنی از همیشه
رفتم نزدیک
چشم مفصل شد
حرف بدل شد به پر به شور به اشراق
سایه بدل شد به آفتاب
رفتم قدری در آفتاب بگردم
دور شدم در اشاره های خوشایند
رفتم تا وعده گاه کودکی و شن
تا وسط اشتباه های مفرح
تا همه چیزهای محض
رفتم نزدیک آبهای مصور
پای درخت شکوفه دار گلابی
با تنه ای از حضور
نبض می آمیخت با حقایق مرطوب
حیرت من بادرخت قاتی می شد
دیدم در چند متری ملکوتم
دیدم قدری گرفته ام
انسان وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر می رود
من هم رفتم
رفتم تا میز
تا مزه ماست تا طراوت سبزی
آنجا نان بود و استکان و تجرع
حنجره می سوخت در صراحت ودکا
باز که گشتم
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه های جراحت
حنجره جوی آب را
قوطی کنسرو خالی
زخمی می کرد
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج