**********
جان و تن جانا فدای یار یکجا می کنم
من در این سودا ببین با غم چه غوغا می کنم
کوچه ها را در پی اش با هر قدم وصلی زنم
شهر دل را با فروغش طور سینا می کنم
در مسلمانی نشد حاجات ما یک دم روا
پیروی از کیش و از آیین ترسا می کنم
کلبه ای احزان و ویران گشته از هجران او
من زلیخایی خود را وه چه افشا می کنم !
شمس تابانی ست او ، من در مدارش ذره ای
روز و شب این نقش را تمرین و ایفا می کنم
دارد از دریا نشان و آسمانی در دلش
ای عجب بر عشق خود را ساده رسوا می کنم !
هر کجا باشم دم از شوری اهورایی زنم
من جهانی خفته را با عشق احیا می کنم
۹۶/۸/۲۲
#هدیه
شاعر ندا غفارزاده (هدیه)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو