رفت اما رفتنش معنای یک آغاز شد
روز و شبها در درونم پای غمها باز شد
داغ های عاشقی بر سطح دل تب خال زد
سوزهای مانده هم تحریرِ یک آواز شد
شور شهنازی ندارم خالیم همچون دهل
هفت نت با روزگارم کوک ناهمساز شد
ترسم از این بود هرگز برنگردد یارِ من
برنگشت و اشتیاقش در دلم یک راز شد
مثل محکومان چاهی ، کفترانی بی هوا
مرغِ جانم تا قیامت تشنه ی پرواز شد…
شاعر نجمیه مرادی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو