من امشب از تب عشقت زخود بیگانه می گردم
گهی خندان گهی گریان ره میخانه می گردم
گهی خندان گهی گریان ره میخانه می گردم
توان گفتن حالم دگر نی در وجود من
خودم را باختم شاید به هر ویرانه می گردم
توگر لیلای عشق هستی بگو راحت بکن مارا
که چون مجنون بی لیلی زغم دیوانه می گردم
چه می شد در کنار من شبی را صبح می کردی
چنین شب را دل شبها زهر افسانه می گردم
اگر میخانه را یابم در آنجا تا ابد مانم
بداند کل سرمستان که من مستانه می گردم
گهی در عالم مستی به سویت سجده هاکردم
گهی درگوشه مسجد پی بتخانه می گردم
چه شبهایی نخوابیدم زعشقت سجده ها کردم
شدم مست از همان سجده که آن فرزانه می گردم
گهی از بخت خود نالم گهی سربر گریبانم
گهی باغصه می سازم ولی مردانه می گردم
کجایی ای عزیز من بیا ای یار محبوبم
که شاید جان دهم امشب سراغ خانه می گردم
صبا پرسد زمعشوقت خبر داری به رویاها
بگو ای ناصر عاشق عجب جانانه می گردم
شاعر ناصر پورصالحی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو