یار ما را همه جا اشک فشان می خواهد
در نگاهم ز غم آثارو نشان می خواهد
در نگاهم ز غم آثارو نشان می خواهد
با خبر نیست ز افکار پراکنده من
دم بهدمدرهمهدم در گران می خواهد
دوش گفتم به دلم عیب مدار این سخنش
چشم گو هرچه بگوید که همان می خواهد
تا به پیری بکشد وصل اگر خسته مشو
پیر افتاده هوادار جوان می خواهد
نام خود کردن کالای گران آسان نیست
رام آهوی چمن زار زمان می خواهد
تیر تاب است کمان حوصله هجران است
چونکه هرصیدهمهجاتیروکمانمی خواهد
نقد جان را بده راضی شود از بازارش
تاجر خبره بدان سود کلان می خواهد
زندگی باغمو هجران به دم وصل خوش است
گرچه این عهد گهی تحفه جان می خواهد
ناصرا منتظرش باش که او می
آید
دارم این هیچ مگو چونکه ز آن می خواهد
شاعر ناصر پورصالحی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو