دوش رفتم به در میکده یار آنجا بود
ازهمان صحنه درون دلمنغوغا بود
ازهمان صحنه درون دلمنغوغا بود
دست وپایمزتبعشق عجب میلرزید
حرف قدر دو جهان بود دلم تنها بود
چه کنم یا چه بگویم به خودم می گفتم
جنگ ما بین دل وعقل وزبان بر پا بود
جای شادیست ویا جای غم و اندوه است
حرف می آمدو در نوک زبان اما بود
حال می رفت مرا نیست به آن تشبیهی
عاشقان خوب بفهمند چه غم با ما بود
ترسم آن شد که برایم نکند خنده عشق
بشکند این دل دیوانه که بر صحرا بود
بروم پیش اگر او نشناسد چه کنم
چه کنم باغم فردا که غمی عضما بود
عاشقان ناصر اگر رفت از این غمخانه
روی خاکش بنویسید غمش دریا بود
شاعر ناصر پورصالحی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو