در صبحگاه امرو ز یارم ز در بر آمد
تا عطر او چشیدم دردو غمم سر آمد
تا عطر او چشیدم دردو غمم سر آمد
گفتم مرو زپیشم بار دگر عزیزم
هرگز نمی پذیرم هجران دیگر آمد
تا آن زمان در اینجا با من بمان که جانم
با دیده ات ببینی آخر،به آخر آمد
من طعم زندگی را با عشق تو چشیدم
بر این دل شکسته یاد تو دلبر آمد
محروم کردن من بر تو چه سود دارد
ارزان بکن محبت تا جان من در آید
دیشب به آسمانها افتاد چشم زارم
خواب و خیال نازت در ماه و اختر آمد
ناصر تو را به دنیا هرگز نمی فروشد
بر خاطرش همیشه نام تو از بر آمد
شاعر ناصر پورصالحی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو