مرتضی برخورداری
میهمان
گفته بودی که به چشمان تو دعوت دارم
من به این وعده ی خرمن زده عادت دارم
قصه ی سنگ بزرگ است و حدیث نزدن
ور نه سر را هدف سنگ ارادت دارم
گرچه دانم نشود لیک به سر آمده ام
حرم چشم تورا میل زیارت دارم
بی گمان نهرعسل ریخته در دیده ی تو
که به زبور عسل حس حسادت دارم
یا بهاری ست که در آینه چادر زده است
که چنین با نگه ت شوق وطراوت دارم
عاشقی معرکه ی تهمت و بد عهدی هاست
همچو نی ازغمِ عشقِ تو شکایت دارم
آنقدر پشت درَت دست تمنا زده ام
که به مهمانِ غمِ هجر تو شهرت دارم
گه برانی که میا ،وعده ی ما وقت دگر
گه بگویی که غمِ تیر ملامت دارم
تا خدا حق مرا از تو بگیرد هرشب
بر لب از مصحف دل شکوه تلاوت دارم
با من خسته ی محنت زده ثابت قدمی ست
تا ابد در قفست قصد اسارت دارم
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران