پیچیده پیچک شوم در قاب پنجره ها
تابیده نور”تلو تلو”در تاب پنجره ها
بااااااران، سکوت، نیمــه شب، شراب
صوتی تنیــده در تالاب پنـجره ها
پروانــه ملول از رعشه های عشــق..
آرام گرفته در محـــراب پنـجره ها
تاریــکی و سکوت از نعشه های ماه
خاموش چکیـده در آفتاب پنـجره ها
خطی کشیده از یک سایــه ی سیاه…
وهمی پریـــده در شتـاب پنـجره ها !
تابیده نور”تلو تلو”در تاب پنجره ها
بااااااران، سکوت، نیمــه شب، شراب
صوتی تنیــده در تالاب پنـجره ها
پروانــه ملول از رعشه های عشــق..
آرام گرفته در محـــراب پنـجره ها
تاریــکی و سکوت از نعشه های ماه
خاموش چکیـده در آفتاب پنـجره ها
خطی کشیده از یک سایــه ی سیاه…
وهمی پریـــده در شتـاب پنـجره ها !
پ.ن
میان پنجره و دیدن همیشه فاصله ایست
“فروغ فرخزاد”
و فاصله تجربه یی بیهوده است
کوه ها در فاصله سردند…
ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری
“بامداد”
یک پنجره برای من کافی ست !…
شاعر مینا زردادخانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو