میروی تا من به دنبالت نگاه
برکشم از سینه صد افسوس و آه
میکشانی دست من را از پیات
با نگاهی مرده در شرم و گناه
کاش میپرسیدی از خود اندکی
من چه بیراهم پس از تو، بیپناه!
تا برای نالههایم فرصتی،
میدویدم تا بیابم راهِ چاه
صد چراغ روشنم بعدِ تو سوخت
سر نگرداندم پس از این، سوی ماه
چند فصل از عاشقی باید رَوَد
تا شود قلب سکوتم رو به راه
اعظم کریمی
از مجموعه غزل “رویش شب”