خیزید که یاران شب هجران سپری شد آن موسم جانکاه پریشان سپری شد
پیراهن شب چاک به سرنیزه ی خورشید اظلال سیه پوش شب آن سان سپری شد
چون گرز سحر بر سپر شب ز افق کوفت هنگام فلق ظلم هراسان سپری شد
تاری هوا، دود زمین وقت بهاران با آمدن و جلوه باران سپری شد
بوران حوادث اگرم کرد گرفتار با صبر و دعا تلخی طوفان سپری شد
گر فقر و مصیبت به من از روز ازل داد امروز مرا هدیه به جانان سپری شد
یا گر فلکم بست به شلاق ندامت با عشق و اراده شب نسیان سپری شد
آه از شب و شبگردی و شب واژه و فریاد با هرم یقین تیغ زنخدان سپری شد
هاتف خبرم داد می و باده به دست آر هنگامه به پا دار که زندان سپری شد
پیک سحر آورد خبر از عطش یار با این خبرم تلخی دوران سپری شد
آن وعده که معشوق بدادم خبر از غیب بعد از همه سختی است که آسان، سپری شد
دل می دهدم مژده ی دیدار رخ یار آخر غم “تنها” به سامان سپری شد
پیراهن شب چاک به سرنیزه ی خورشید اظلال سیه پوش شب آن سان سپری شد
چون گرز سحر بر سپر شب ز افق کوفت هنگام فلق ظلم هراسان سپری شد
تاری هوا، دود زمین وقت بهاران با آمدن و جلوه باران سپری شد
بوران حوادث اگرم کرد گرفتار با صبر و دعا تلخی طوفان سپری شد
گر فقر و مصیبت به من از روز ازل داد امروز مرا هدیه به جانان سپری شد
یا گر فلکم بست به شلاق ندامت با عشق و اراده شب نسیان سپری شد
آه از شب و شبگردی و شب واژه و فریاد با هرم یقین تیغ زنخدان سپری شد
هاتف خبرم داد می و باده به دست آر هنگامه به پا دار که زندان سپری شد
پیک سحر آورد خبر از عطش یار با این خبرم تلخی دوران سپری شد
آن وعده که معشوق بدادم خبر از غیب بعد از همه سختی است که آسان، سپری شد
دل می دهدم مژده ی دیدار رخ یار آخر غم “تنها” به سامان سپری شد
شاعر میثم قاسمی(تنها)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو