از صاحب دیوانه اش فرمان بگیرد
عشق ابتدای درک دنیایی کثیف است
وقتی که شهوت ، قیمتی ارزان بگیرد
بر من ببخشای ای جهانبان الهی
چون می نویسم ؛ خون اگر جریان بگیرد
می پیچدم دنیای بی روحی دم/آدم
هر آدمی می آید از دم جان بگیرد
از آسمان ، باز آیه نازل کن ، که شاید
انسان بیاید ؛ شکلی از انسان بگیرد
ای کاش روزی ، قبل مرگ خود ببینیم
دنیای بی سامانمان ، سامان بگیرد
باید بگویم جنده گی شعر قشنگیست
هر کس تو را خواند برایت نان بگیرد
شل کن !
که من هم کرده ام
عین خودت شل …
شاید کمی هم ؛
زنده گی ، آسان بگیرد …
در سرزمینی که تجاوز شرع دینیست
آری … تو حق داری … بده ، دندان بگیرد
***
ویرانمو شعرم به جز دیوانگی نیست
چیزی که میخوانم ، یقینا جنده گی نیست
با هر زبان خواهی بگو ؛ این زنده گی نیست
وقتی نداری ، زندگی سرطان بگیرد
مردم ولی گویی زنم ، جرمم قواد است
دردم سکوتی خسته از فریاد و داد است
هر عالمی گوید که حکمم ارتداد است
از زندگی ، تنها کمی تاوان بگیرد
من آسمانم !
بغض سنگین دارم انگار
هر آیه ام آیینه را پاشیده زنگار
اینبار ابری می شوم با دود سیگار
تا در زمان عاشقی باران بگیرد
غرق گناهم ! در سرم ، فکر تو دارم
شکل کفن پوشان خسته سربدارم
من میروم ، سمت خدایی که ندارم
تا گریه های هر شبم ، پایان بگیرد
شاعر میثم رستمی خورشیدی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو