یادت همیشه بوده وشد کار وبار من
تاآمدم بدرد تو عادت کنم، نشد
کم کم گذشت روز خوش از روزگارمن
باشعر وشاعری همه عمرم به باد رفت
تابلکه رد شود غم شبهای تار من
جانم به لب رسیده وانگار روی خوش
هرگز گذر نکرده از این رهگذار من
رفتی ،نیامدی،وفقط پشت شب نشست
درانتظار بی تو ،دل بیقرار من
تضمین شعر من شده این بیت *شهریار*
(یادت بخیر یار فراموش کار من)
میثم دانایی
………..
داستان من و چشمان تو شبیه همان دخترک گل فروشیست که چهره معصوم وکودکانه اش هرروز کنارچراغ قرمز خیابان پس از ساعتها انتظار ارام ارام از سرمای سخت زمستان سرخ میشود،باصدای مهربانش صدامیزند،میدود .صدامیزندبی انکه حتی شاخه گلی فروخته باشد،
دخترک ازنگاه سرد هیچ عابری خسته نمیشود،می اید،هرروز میاید، صدامیزند
تحمل میکند،
سرخ میشود،
خسته میشود،
می لرزد،
می گرید،…
وبازهم نمیفروشد که نمیفروشد
واما،
داستان چشمان تو شبیه عابران خواب مانده ای است که به شتاب ازکنار هم عبور میکنند ویک شاخه از گلهای زیباو رنگارنگی که تمام دنیای شیرین کودکانه ی دخترک قصه راوتمام عروسکبازیهایش را درخودپنهان کرده،نمیخرند..
می بینند،
عبور میکنند،
میروند
هرروز میبینند،،
عبور میکنند،،
و بازهم نمیخرند….
م.دانایی
یه روزی/ یه ماهی/ یه سالی
تقدیم نگاه ارزشمندتان
شاعر میثم دانایی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو