حدیثی نیست، نه چیزی است
فقط سرما کمی سرد است
نه اندوهی، نه هجرانی
فقط این دل پر از درد است
نه پاییزی، نه طوفانی
نه حتی بیقرار و مست
نمیدانم چهها یا چه
فقط چیزی درونم هست
نه اشکی آید از چشمی،
نه هی قلبی فرو ریزد
نگاهی زل به دیواری
که تا آخر بر او ریزد
نه از افسانهها یادی
نه از افسون افسونکار
نه در این تیرگی جنگی
نه دستی یاری پیکار
زمین چرخ و زمان چرخد
بسی دست شبآلوده
نگاهی بر رخی لرزد
بر آن چشمان آلوده
جهانی مست خواهشها…
و رویای فراموشی،
نمانده لحظهای در یاد
در این فریاد خاموشی
زمین تنگ و زمان اندک
تو گویی قصهای کوتاه
هنوز ناآمده از ره
برندت سوی قربانگاه
فقط سرما کمی سرد است
نه اندوهی، نه هجرانی
فقط این دل پر از درد است
نه پاییزی، نه طوفانی
نه حتی بیقرار و مست
نمیدانم چهها یا چه
فقط چیزی درونم هست
نه اشکی آید از چشمی،
نه هی قلبی فرو ریزد
نگاهی زل به دیواری
که تا آخر بر او ریزد
نه از افسانهها یادی
نه از افسون افسونکار
نه در این تیرگی جنگی
نه دستی یاری پیکار
زمین چرخ و زمان چرخد
بسی دست شبآلوده
نگاهی بر رخی لرزد
بر آن چشمان آلوده
جهانی مست خواهشها…
و رویای فراموشی،
نمانده لحظهای در یاد
در این فریاد خاموشی
زمین تنگ و زمان اندک
تو گویی قصهای کوتاه
هنوز ناآمده از ره
برندت سوی قربانگاه
شاعر مژده فرشیدتاش
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو