فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 17 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

مهین بهمنی – هجریاران

درچمن می گشتم وخورشیدهم تابیده بود

نوبهاری بود و نوری ازقمر پاشیده بود

دل به بازی می گرفت باشورخود این گل عذار

لیکن اندرخانه ام کوهی زغم روییده بود

باچه حالی سیرمی کردم خدایاباغ را

من که ازگلشن گلم راچرخ دوران چیده بود

این نگارین بوستان درسینه ام جایی نداشت

بغض من ازهجریاران درگلوپیچیده بود

جام صبرم درنهان پرگشته بود ازجهدها

بس که این دل بیخودی بازندگی جنگیده بود

می گذشت تصویرخویشان پشت هم ازدیده ام

بی کسی بودم که بی یارا ن دلم پوسیده بود

برق می زدقطره اشکی درکنارچشم من

ازغمی هردم مرااین قطره ها دردیده بود

مرگ بامن نازمی کرد زندگی درقهربود

تیره بختی، بال وپرها ازوجودم چیده بود

صبرایوبم مگر باید ، شود بیدار بخت

بخت خوددیدم به ظلمت دربرم خوابیده بود


شاعر مهین بهمنی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو