« با سمه تعالی »
روحم بود ، نظا ره گر عمر رفته ا م
مدهوش راه و مقصد از نو شکفته ام
ای روح خفته ، خود برهان ،ازسرای تار
این سان غبارِ خفته به ا وهام ، سفته ام
مسلک رها ، زدولت این همرهان ، ببا د
دیگر بس است ، دشنه نهادن ، به رشته ام
لختی خموش باش ، هوا د ا ر بی سخن
دیگر بس است ، خرد ه ، به راه نرفته ام
یاران بس است ، رنگ صدا ، بر پیاله ام
خوا هم رها شوم ، ز دیار نهفته ام
آخر بسوخت ، جان حزینم ، به هر سخن
از نوبران رسته کنون ، من چه خسته ام
کاخی زنند کِشته ، به او ها م ما و تو
کُشته کنند ، روح مرا ، با نوشته ام
رحمت ، به این زمانه و روح پرازظلام
اینک ، نظاره کن به زوایای رسته ا م
گر راحتی ، طلب کند م ، از سرای غم
باید زنم ، لوای خموشی ، به گفته ام
جام سکوت ، پرشود از روح پر الم
یاران باوفا ، به کجا باز رفته ام !!!
« حق یا رتان »
شاعر مهناز (ت ) نصراله زاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو