در دل تاريك جنگل جای رد پاي تو
مانده ام در حسرت یک بوسه از سيمای تو
راه تاریک است و من امشب هراسانم از آن
شاخه های درهم و خشکیده در صحرای تو
ميروم در امتداد جاده ی خاکی عشق
تا ببینم چشم مست و قامت رعناي تو
ماه نو در آسمان است و شهابي در گذر
وه چه رويايي شده مهتاب بی همتای تو
هر ستاره جلوه ی چشمان خَمّار تو بود
ماه نورانی شده از طلعت زيبای تو
میخکوب آن نگاهِ نافذ و مردانه ام
شد تمنّایِ دلم ، آغوشِ پر غوغاي تو
تا مرا ديدی ، در آغوشم گرفتی تنگ و مست
ای که گرمایِ تنِ من باشد از گرمایِ تو
باد سردی آمد و شد سيب لبهایِ تو سرخ
صد بهانه دارم امشب تا شوم حواي تو
زلف خود را می دهم بر باد و افشان می کنم
تاب ميخوردند به روی صورت گيرایِ تو
دلبرم ميخواهمت با آن صفاي خالصت
پر شده عطر تنت در جسم اين ليلاي تو
آن شب مهتابی و يار و سكوت جنگل و
خاطراتی که بجا ماندست از روياي تو
: مهناز الله وردي ميگوني
شاعر مهناز الله وردی میگونی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو