چشم هايم چشم مى گويند
ديده ى خود را به دل مى گويند
سخن از اوست ليكن
آرام آرام مى گويند
اشك هايم چه بد مى نالند
ناله ى خود را به خود مى گويند
دوباره مثل اين كه
سخن از رهايى خويش مى گويند
دست هايم بى امان مى لرزند
از سردى دل مى گويند
غوغايى است در حوالى دل
همه از سكوت دل مى گويند
اندك اندك مى گذرد
غم ها از سنگى خود مى گويند
چينى نازك من،مى دانم
همه از بى گناهى تو مى گويند
بشكن اما بدان
همه از خوشحالى او مى گويند
ديده ى خود را به دل مى گويند
سخن از اوست ليكن
آرام آرام مى گويند
اشك هايم چه بد مى نالند
ناله ى خود را به خود مى گويند
دوباره مثل اين كه
سخن از رهايى خويش مى گويند
دست هايم بى امان مى لرزند
از سردى دل مى گويند
غوغايى است در حوالى دل
همه از سكوت دل مى گويند
اندك اندك مى گذرد
غم ها از سنگى خود مى گويند
چينى نازك من،مى دانم
همه از بى گناهى تو مى گويند
بشكن اما بدان
همه از خوشحالى او مى گويند
شاعر مهرزاد طالب زاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو