جان ما را سوختی و جای هیچ انکار نیست
بر دل مجروح ، مرهم ، جز مِیِ خمار نیست
بر دل مجروح ، مرهم ، جز مِیِ خمار نیست
آن که با جاه و مقامش عالمی را سرور است
نیست جاهش پیش تو ، کاو را چنین دربار نیست
در نگاهت نقش جاویدان مستی ظاهر است
خصلتی داری که عالم هیچ ، برخوردار نیست
دلبران بسیار دیدم کز بسی ، دل بر کُنند
لیک چون بازار عشقت گرم ، یک بازار نیست
من چنان گشتم در این دام بلا که انگار رفت
یادِ آزادی ز خاطر ، خاطری انگار نیست
هستی خود باختم اندر هوای عشق او
دیگر اکنون جانِ مارا جز مَحبت ، کار نیست
بهمن 1395
مهران محمدزاده
شاعر مهران محمدزاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو