« به نام خدا »
روح و جانم بعد از این با عشق هم مأنوس نیست
چون که دیدم حاصلی از عشق جز افسوس نیست
هر چه گشتم من در این ظلمت سرا انسان نبود
یا که انسان هست اما در کفم فانوس نیست
گرچه اُقْیانوس خود از قطره میگردد پدید
قطره اما تا ابد هم سنگِ اُقْیانوس نیست
آن شب از خوابِ تو تعبیرم به جز رویا نبود
بعدها فهمیدم آن تعبیر جز کابوس نیست
استخوانْ بشکسته تا داغ است درد خویش را
اندکی حس میکند ، اما چنان محسوس نیست…
عاشقی را لمس باید کرد ، چون در این قمار
تا نبازی، لذتِ ، بُردَن تو را ملموس نیست
با امید و یأس باید بگذریم از این گذار
در گذار از این گذر کمتر کسی، مأیوس نیست
نام «عاشق» می بَرازَد بر وفاداران «عشق»
لایقِ این نام، هر نا اهلِ بی ناموس نیست
هر که غیر از سایهٔ حق سایه ای را برگزید
بر سرش جز سایه بانی تیره و منحوس نیست
بارش بارانِ رحمت را ببین از آسمان
بارش از سمت زمین بر آسمان معکوس نیست
عاشق عشقِ الهی باش «مهران» بعد از این
چون که در عشق الهی خدعهٔ سالوس نیست.
« مهران اسدپور »
شاعر مهران اسدپور
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو