آنچنان نشسته ام صبور، برسر راه انتظار تو
که الاغ روزگار هم به لگد، مرا ز راه نبرد
نیست از تو گله ای، ای روزگار دون، هرگز
با آنکه روز شب شد و دل یار مرا، آه نبرد
غافل شدم، دانم، چندانکه روبه مکار لحظه ها
در پنجه کرد چه آسان جوجه صبرم را و به ناگاه نبرد
از روزگار نتوان گفت جز اینکه غیر از خود
هرکس گذشت، گذاشت و اندکی با خود، به جاه نبرد
این همه ثروت و دارایی و جمال را چه سود، ای دل
آخر به جز مهر و محبت و کمال را، شاه نبرد
از این شب و تاریکی و سکوت، مانده ام، آن دوست
از چهره زمین خسته چرا، نگاهی به سوی ماه نبرد
بر گلشنی نشسته ام که نبود هرگز در آن گلی
من ساختم گلی در آن، که هیچ خودخواه نبرد
از باد عمر نتوان گذاشت مهر را مهدی یار
آخر به جاست سنگ دلت، تو را چو کاه نبرد
که الاغ روزگار هم به لگد، مرا ز راه نبرد
نیست از تو گله ای، ای روزگار دون، هرگز
با آنکه روز شب شد و دل یار مرا، آه نبرد
غافل شدم، دانم، چندانکه روبه مکار لحظه ها
در پنجه کرد چه آسان جوجه صبرم را و به ناگاه نبرد
از روزگار نتوان گفت جز اینکه غیر از خود
هرکس گذشت، گذاشت و اندکی با خود، به جاه نبرد
این همه ثروت و دارایی و جمال را چه سود، ای دل
آخر به جز مهر و محبت و کمال را، شاه نبرد
از این شب و تاریکی و سکوت، مانده ام، آن دوست
از چهره زمین خسته چرا، نگاهی به سوی ماه نبرد
بر گلشنی نشسته ام که نبود هرگز در آن گلی
من ساختم گلی در آن، که هیچ خودخواه نبرد
از باد عمر نتوان گذاشت مهر را مهدی یار
آخر به جاست سنگ دلت، تو را چو کاه نبرد
شاعر مهدی یار تقدیسی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو