بیخ گلویم خفته از بیداد غم فریادها
ای کاش می شد سر دهم فریادی از بیدادها
ای کاش می شد سر دهم فریادی از بیدادها
در مجلس گَژگوی ها بی پَنبگی یعنی جنون!
آوای صامت بِه بُوَد از “عَرعَر” شیّادها!
دل مرده ام ساقی از این مِحنت سرای زَرنشان
کج کن ره و ما را بِبَر سوی خراب آبادها!
تنها نه من هستم که از این جان شیرین خسته ام
اُفتاده روی بیستون عکس رخ فرهادها!
من از چه رو باشم پی نام و نشانی در جهان؟
گر پاک خواهد شد مرا رَدّ و نشان از یادها
چوم شمع می سوزم که تا روشن ببینی پیش پا
نی اینکه آری از جفا رو سوی شهر بادها!
تقدیر ما ای کاش چون مومی اسیر دست بود
بر لب رسیده جان من از هر چه بادابادها!
مهدی پاشائی (صهبا) – 1393/11/08
شاعر مهدی پاشائی (صهبا)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو