فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

مهدی عابد ابراهیمی – زلف وفا غریبه

دوست

شکوه زلف چین درچین ببرده شانه را از رو
گل اندامی تن ازبهرام دل غلطانده درهرسو

زلیخایی صباالنور صهبا خوی و یوسف کش
نگاهش نرگسی مستور جهدم کرده در جادو

کلامش محکم و قاطع ولی لبریز ابریشم
زمرد قوس قوسین در سخن افشانه ی لیمو

فروغ چشم شهلایش ز دریا ارغوانی تر
لب و گونه نمی دانم هل و ریحان و دستنبو

پرند نرم دستانش نشان از صور رستاخیز
خدا بر لوح چشمانش سروده صد غزل آهو

ز مخملباف دستاتش معما حل شداز آغوش
دلش سالارساحلهاست که ماوا میدهد بر قو

نشاطی می دهد بردل سخن میگوید از فردا
عرق برشرم رخسارش مثال شبنم وشب بو

سر و
ایمان و
قلب و جان
دل و مال و منال و روح
فدای سرو بالایش برارد چشمک از ابرو

کشاند کنج میخانه نسور و عابد و زاهد
یهود و گبرو ترسا را نماید با سبو هم خو

پریشان گشت وسردرگم خیال ازتاب گیسویش
دل و دل داده سرگردان درآن بازار تودر تو

بکفر چشم شهلایش یقین از ریشه خشکاندم
دل و ایمان و سر دادم خدایا اجر قلبم کو

هزاران راز ناگفته به دل دارم و میدانم
شبی می آید و بغضم سکوتش بشکند با او

تمنایش کند قلبم
و منع اش میکند عقلم
تن ام مابین میدان له شد از پیکار رو در رو

#مهدی_عابد_ابراهیمی

غریبه

غریبه بگذر و بگذار به قلبم داغ سنگین است
به والله طوقی قلبم اسیر چنگ شاهین است

غریبه بگذرو بگذار دلم از عشق بیزار است
هنوزم پای قلبم در طلسم عشق پیشین است

خموده پیکرم از جور چگونه تکیه گه باشم
شفاعت ازکسی خواهید که خودمحتاج امین است

نه سامان و نه سردارم نه در کانون پرگارم
جدای از راه ارجونم کریشنایم سر کین است

وفایی در حقم ناکرد جفا کرد و رهایم کرد
کنون سهمم ز دنیایش نگاه از پشت پرچین است

در این شطرنج شاهانه همیشه خسروان ماتند
اگر فرهاد میدانید نصیبت نعش شیرین است

در این دنیای پرنیرنگ در این دون پایه ی صد رنگ
اگر عشقی شودپیدای بحق لایق به تحسین است

فلک لعنت به ذاتش باد که غم در سینه ها بنهاد
اگر آشوب بی بنیاد نشان از رسم دیرین است

غریبه بگذر و بگذار ….
#مهدی_عابد_ابراهیمی

وفا

دل آشنایت میکنم، با دل غریبی می کنی
سر در ثنایت میکنم، تو ناشکیبی می کنی

مستی اگر چه گوشه ای از فتنه چشمان توست
نوشداری یا جان ستان، یا که طبیبی می کنی

ای مرغ بوتیمار دل ، پس کی کنی تیمار دل
صبری نمانده در دلم ، تا کی ایوبی می کنی

با غمزه ای،دل میکشانی هرطرف اما چه سود
از بهر آزردن چرا ، با دل نجیبی می کنی

سودای جان در جام توست، زهرم دهی یا انگبین
جان و جهان در امر توست گر برصلیبی می کنی

در تاب گیسویت صنم، دل در طلسم افتاده است
حوری لقا رندانه بر، شیطان ادیبی می کنی

درحبس چشمت ماندم و، ترس از رهایی بایدم
با آنکه دانم، بر مزارم عندلیبی می کنی

#مهدی_عابد_ابراهیمی

تقدیم شما اساتید عزیز دوستان همدل

شاعر مهدی عابد ابراهیمی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو