برایت از درون گفتم گمان کردم که درمانی
ندانستم ز درمان دل درمانده در مانی
توگفتی هرنفس را بی تو بشمارم حرامم باد
نگاهت حالتی دارد که پندارم پشیمانی
گر از چشمان مستورت تمنای نظر دارم
قلندر زاده میدانم که بر موران سلیمانی
شب ازمحراب چشمانت تعالی دیده ام جانا
که شرط کافری باشد گذار از این مسلمانی
دهانت طوق الماسین که کادوپیج رز گشته
طبیعت روی لبهایت اناری کرده قربانی
دوسیب گونه ها نوبر ز باغستان لبنان است
زنخدانت سیه چالی که یوسف کرده زندانی
شبی با بوسه های ناز و سکر الوده مستم کن
چه حاجت بر زبان آرم که راز از چهره میخوانی
غمی له کوله بارم بی اگر بیه لم زوان سوتی
پپوله بی سروسامان منم سی زاده نازانی
ز ما گیسوی ابریشم نگیری تا که ابری شم
ز هجرانت دل و کیشم نلرزانی نسوزانی
تو بر چشمان پر بغضم نوید شانه میدادی
کنون در حبس اوارم مرا بیگانه میخوانی
دلم مجنونتر از بیژن چنان افتاده در دامت
که لیلایم شوی اما مرا دیوانه می خوانی
هوس چون تیغ زهرالوده رسوایت کند عابد
گرت مه روی کنعان را به نرخ برده بستانی
#مهدی_عابد_ابراهیمی
تقدیم شما اساتید جان
شاعر مهدی عابد ابراهیمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو