میخانه روی تو، پیمانه نمی خواهد
ما مست می عشقیم، میخانه نمیخواهد
گفتم که شود آیا، تقدیم کنم جان را
آشفته شد و گفتا، دیوانه! نمیخواهد!
گفتم که بیا خانه، تا روی مهت بوسم
گفتا که نگو هذیان، این خانه نمیخواهد
یاد آور او گشتم، آن عشق و محبت را
گفتا سخن از دل گو، افسانه نمیخواهد
هرگز نرو از پیشم، ای دین من و کیشم
جان بی تو عزیز دل، جانانه نمیخواهد
رفتم که دهم جایش، تا عمربود، دردل
دل خانه معشوق است، بیگانه نمیخواهد
باید که بنا سازم، کاشانه ی دلخواهش
دلدار، دل و جان است، ویرانه نمیخواهد
مهدی نکند روزی، لب را ز سخن دوزی
محبوبه سکوتت، را در خانه نمیخواهد
ما مست می عشقیم، میخانه نمیخواهد
گفتم که شود آیا، تقدیم کنم جان را
آشفته شد و گفتا، دیوانه! نمیخواهد!
گفتم که بیا خانه، تا روی مهت بوسم
گفتا که نگو هذیان، این خانه نمیخواهد
یاد آور او گشتم، آن عشق و محبت را
گفتا سخن از دل گو، افسانه نمیخواهد
هرگز نرو از پیشم، ای دین من و کیشم
جان بی تو عزیز دل، جانانه نمیخواهد
رفتم که دهم جایش، تا عمربود، دردل
دل خانه معشوق است، بیگانه نمیخواهد
باید که بنا سازم، کاشانه ی دلخواهش
دلدار، دل و جان است، ویرانه نمیخواهد
مهدی نکند روزی، لب را ز سخن دوزی
محبوبه سکوتت، را در خانه نمیخواهد
شاعر مهدی رستادمهر
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو