بساز دنیای خودت را به رغم ناتوانیت
صدای اب میرسد به گوش از حوالیت
صدای اب میرسد به گوش از حوالیت
زمان که خسته میشود به دست عاشقانه ها
پناه میبرد به تو به هرکه می پرستی ات
به کار خلق چیره ام،صدا کلام حق نبود
نمی شود در این حصار،کار به جز رهاییت
تمام مردگان شهرزیاد مابرفته اند
بهانه ها گمان مبر،که تیتر آن گرانیت
زحال زندگان نگو که مرده اند به دام عشق
نمیرسد ندادگر،تمام شهر فداییت
سپرده ام اگر تو را به سرنوشت و قصه ها
نمی توان ز یاد برد سروصدای خالیت
نگفته ام در این غزل به جز هوای بودنت
صدای خلق میرسد ز حال و روز خسته ات
1/12/95
شاعر مهدی جعفری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو