چرا بايد جدايى سهمِ اين بى دست و پا باشد؟
چرا دستِ من از موهاى تو بايد جدا باشد؟
چرا دستِ من از موهاى تو بايد جدا باشد؟
چرا چون باد مى آيد ، به دستم شانه مى لرزد؟
چه دردى مى كشم وقتى كه گيسويت رها باشد
تويى پيراهنِ يوسف ، من آن چشمانِ كنعانم
كه حتّى عطرِ تو بر چشمِ كم سويم شفا باشد!
دلم مى گيرد از وقتى كه درمانم تويى ، امّا
هميشه مادرم مشغولِ مُضطرَّالدُّعا باشد
اخيرا كُفر مى گويم كه تو در ذهنِ من ، حينِ
زيارت نامه خواندن ، موقعِ اشفع لنا باشد
غريب و بى كس و زار و خراب و خار و تنهايم
خدا داند كه اين ها بخشى از اين ماجرا باشد
به قدرى دوستت دارم كه مخفى كردنش سخت و
از اين ترسم كه اين عاشق شدن ها برمَلا باشد
زِ زخمِ چشم مى ترسم بگويم دوستت دارم
همان بهتر كه اين موضوع بينِ ما دو تا باشد
#مهدى_خداپرست
شاعر مهدى خداپرست
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو