کبود کرده غروبِ تو آسمانِ مرا
وَ برده سیلِ غمت از دم آشیانِ مرا
وَ برده سیلِ غمت از دم آشیانِ مرا
خدا کند که ببینی چگونه بعد از تو
شکسته داغ تو ای دوست استخوان مرا
بگو به دلبرِ بی رحم اگر چه رفت امّا
ندید گریه ی هر روز و بی امانِ مرا
به قاصدک بسپارید تا خبر بدهد
که برده از تنِ من جانِ ناتوانِ مرا؟
برو به میکده امشب سراغ ساقیِ شهر
بگو که پُر کند از زهر، استکانِ مرا
مگر نگار بیاید که طی شود پاییز
به یک اشاره بهاران کند خزانِ مرا
عصایِ پیریِ مادر نگشتم امّا او
گرفته آخرِ عمرم دو بازوانِ مرا..!
#مهدی_خداپرست
شاعر مهدى خداپرست
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو