سينه از عطر خيالِ نفس ات لبريز است
چهره ام زرد و رُخ ام سردتر از پاييز است
چهره ام زرد و رُخ ام سردتر از پاييز است
عمرِ من كوته و زلفِ سيه ات هست بلند
مرتع زلفِ سياهِ تو چه حاصلخيز است
روى برگير نگارا كه در اين شهر غريب
طعنه ها تلخ شد و چشمِ رقيبان هيز است
عصر ، عطرِ تنِ يارم همه جا مى پيچد
دخترى منتظرم ، عصر ، سرِ جاليز است
مدتى شد كه گرفتار شده دست و دلم
مثلِ زنجير كه بر گردنِ تو آويز است
كُشته ها داده اى و شهر چه خالى شده است
به گمانم كه دو چشم سيه ات چنگيز است
من مسلمان شده ى طاقِ دو ابروى تو ام
شعر از چشم تو صد حيف كه كفرآميز است
#مهدى_خداپرست
شاعر مهدى خداپرست
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو