چهره ى قند تو لبخند تو نميخواهد كه
چايىِ صبح دم ات قند نميخواهد كه
چايىِ صبح دم ات قند نميخواهد كه
حافظا گر گذر از خطّه ى شيراز كنى
نازِ كشميرِ و سمرقند نميخواهد كه
به تفرّج بنشين در برِ چشمانِ ترم
گذر از وادىِ اروند نميخواهد كه
باد پيچيد به شالِ تو و جمعى نگران
زيرِ آن شال گلوبند نميخواهد كه
كافر است آن كه بجز كوى تو جايى برود
هر كه شد يار تو دلبند نميخواهد كه
كشته ى گوشه ى ابروت گواهى بدهد
تيغِ ابروى تو پيوند نميخواهد كه
اين كه از عشقِ تو يك شهر پريشان شده اند
قسم و آيه و سوگند نميخواهد كه
زاهد و شيخ دگر بهرِ نصيحت نفرست
رِندِ مجنون شده ات پند نميخواهد كه
دلبرى كرد ستاره كه مگر دل بدهى
فتنه ى چشمِ تو ترفند نميخواهد كه
كُفر ميگويم و امّيدِ شفاعت دارم
بنده غير از تو خداوند نميخواهد كه
#مهدى_خداپرست
شاعر مهدى خداپرست
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو