بانو اجازه هست بميرم برايتان ؟!
اى من فداى سرمه ى چشم سياهتان!
اى من فداى سرمه ى چشم سياهتان!
شايع شده ست مريضى ، اجازه هست
درد و تب ات بجان من اُفتد بجايتان؟!
خيلِ فدائيانِ تو بسيار گشت و كاش
بينِ تمامِ شهر شوم من فدايتان !!
كم التفاط ميكنى آيا اجازه هست
گاهى شكايتي بكنم از خدايتان ؟!
بانو تو راه مى دهى از روى حُسن و لطف
گاهى گدا درِ دولت سرايتان ؟!
گاهى كنارِ دربِ خانه ى تان صبر ميكنم
تا بلكه بشنوم تُن گرمِ صدايتان!!
ترجيح ميدهم كه جان بدهم قبلِ مُردنت
تا اينكه جان خويش دهم در عزايتان
دردِ شما چه بود كه دارو خريده اى؟
اصلا نصيبِ من بشود درد هايتان
يك آرزو به دلم مانده مدتى ست
بابا خطاب كنند مرا بچه هايتان!!
ديگر سكوت بس است جوابِ مرا بده
آيا سكوت علامتى ست براى رضايتان؟
تعجيل كن كه با گذشت زمان پير مى شويم
بانو اجازه هست حلقه بگيرم برايتان ؟!
#مهدى_خداپرست
شاعر مهدى خداپرست
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو