علی اکبر سلطانی
من دهکده ای گمشده در دشت عبودم
آتش زده ام بر همه ی باغ سجودم
گمگشتگی ام مزرعه ای شد همه ساله
بایر شده از خشکی و آفات وجودم
شیطان درونم همه جا بی قفسی باز
زنجیر هوس زد پی پرواز و فرودم
خونین جگرم کرده و با حیله و تزویر
عمری شده ام بنده ی آزاد حدودم
یک کشف حجابی شدم در پی اصلی
درگیر آژانها و پی کشف شهودم
گفتند که” صدباره اگر توبه شکستی_
باز آ و بگو : فارقی از بود و نبودم
تقدیم به تــــــــــــو…
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران