قالب شعر: شعر نیمایی
من به طوفان تو عادت کردم
پرم از خاکیِ خوزستانها
چشمم اینگونه تو را
وحشیِ زیبایم
دوستتر میدارد!
تو پر از تاریِ دیدی
و یقین
رنگ انگیزهی چشمان تماشای منی
زرد و از جامهی تردیدی پُر!
نتکانی خود را!
خاک این دامن اغفال شده
چشم تهران که گرفت،
مضطرب میشود اندازهی کرمان و شمال
و چه بورانها را
فصل اقبال به خاطر سِپُرَد اینگونه!
بنشین نرم و سبک
دل بده بر تن نمناکی آب
وَ بِشو
زردی و تندیِ آوازهی طوفانت را!
من بگویم که نرو…
تو برو!
گوش مسپار به زنجیرهی احساس کسی عاشق و از خویش بعید!
عمر طوفان ابدی نیست اگر حتی هم،
عمر آن سوی چراغی که پرید،
یا همان خانه که در اوج فروریخت همینها باشد!
رسم طوفان است این!
به که! این حوصله و
ریز مدیریتها!
به تو؟… هرگز!
به همان گیجی طوفان عظیم است
وَ
بس!
اعظم کریمی/پرپروک