علی حاتمیان
حوض نقاشی سالهاست برایم خشک شده
جهانم همه یک رنگ دارد و آن خاکستری ست…
از ترس دلم به هیچ دلی دل نمیبندم!
وای از دل ساده و بدبخت این افسرده دل…
اندوهم آنقدر بزرگ هست که جا نشود در اعماق این کلمات
اینان تنها ضجه های یک دراکولای غمگین است
سایه ام پژمرده و قد من خم شده است
در جوانی پیر شده ام، وای از پیری من…
ندارم و نداشته ام هیچ امیدی، به روزگاری که حوصله ام را نداشته است…
نداشته و نداشته ام اعصاب زندگی را
هر چند که این زنده ماندن ارزش زندگی کردن نداشته است
آخرین خط این بی وزنی سیاه و تلخ
همان حرفی باشد که در ابتدا گفته ام:
من از عاشقانه هایم جدا مانده ام…
من از عاشقانه هایم جدا مانده ام…
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران